ناز ترمهناز ترمه، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ترمه دختر ابریشمی

نیمه شعبان

اگر عنایتی بر این گدا کنی چه می شود مس ِ وجود جان ِ من طلا کنی چه می شود ای مولای زمان ای امام زمان مهدی جان .....این روزها بیشتر به یاری و کمک شما نیاز دارم با این همه گناه و معصیت ، باز به سوی خودت اومدم تا دست یاری بگیرم .... حالا که پروردگارم من و محمد و لایق امانت داری دیده ، خودتون کمک کنید تا فرزندی سالم و صالح و شایسته داشته باشم ... الهی آمین 23 خرداد 93 - میلاد با برکت امام زمان   ...
23 خرداد 1393

تصویر ذهنی از کودک خفته در بطنم

مسافر عزیز ما .... برای تو می نویسم .... آرزو دارم که کودک خفته در بطنم سالم باشد و باهوش . و بهترین صفات را از ژن های پدر و مادرش به ارث ببرد . مدام در ذهنم تصورت می کنم عزیز دلم .....دوست دارم اگر هدیه خداوندی یک پرنسس بود ، موهای بور و فرفری با چشمان درشت و روشن و لبان کوچولو قرمز داشته باشه و اگر هدیه خداوندم یک شازده پسر بود ، موهای لخت و مشکی با چشمان درشت و تیره و لُپ های قلمبه داشته باشه بهرحال مطمئنم که هدیه خداوندم هر چه باشد زیباست و ارزشمند ....و در نهایت من فقط امانت دارش خواهم بود ... خدایا فقط دلم می خواد سالم باشه و باهوش ... خالق زیبایی ها خودت من و محمد و نی نی در راه و یاری ده .... 22 خرداد 93 ...
22 خرداد 1393

دِل انگیزترین ضرب آهنگ هستی

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید .... خدای بزرگ نمی دونم چطور باید شکرگزارت باشم !! از تو خدای مهربووون می خوام همینطور که تا امروز دست محبتت توی دستامون بوده یاری مون کنی تا بتونیم از امانتی که لایقمون دونستی به خوبی مراقبت کنیم .... خدای من ، لحظه لحظه به پشتیبانی و دَم مسیحاییت محتاجیم عزیز دل مامان و بابا ، بالاخره روز موعود ، روز سونوگرافی با تمام استرس ها و بی خوابی هایی که داشتم فرا رسید و من و بابایی تونستیم صدای قلب نازنین تو رو که 159 بار می تپید حس کنیم .... خدارو شاکریم که تو سالمی و هیچ مشکلی نداری ..... با شنیدن صدای قلب کوچولوت ، اشک شوق از چشمانم سرازیر شد و برای همه اونایی که دلشون نی نی می خواد دعا کردم ...
20 خرداد 1393

ویار

ای نَفَس زندگی ... سلام به روی ماهت .... روزهای خونه موندن همینطور که خیلی کسالت آوره ، از لحاظ روحی هم من و حساس تر کرده ! ضمن اینکه به هر بویی واکنش نشون میدم و هیچ غذایی رو  هم دوست ندارم ! امروز هر چی عدس توی خونه داشتیم و ریختم سطل آشغال ....حس بسیار بدی نسبت به عدس دارم ضمن اینکه قدرت بویایی م چندین برابر شده و بوی پیاز داغ همسایه سر خیابون هم من و عاصی می کنه !! خلاصه اینکه تمام اینها با همه بد بودنشون نشان از وجود تو داره و اینکه رشد تو متوقف نشده !!! بخاطر همین خدارو شاکرم  عزیز دلم امروز عصر مامانی ( مامان من) با خاله هدیه اومدن با کلی غذا و خوراکی  ولی من به هیچ کدومشون نتونستم لب بزنم .... امشب...
12 خرداد 1393

استراحت مطلق

لوبیای سحرآمیز مامان و بابا... سلام به روی ماهت ... امروز مامان استراحت مطلق شد و فعلاً نمی تونم سرکار برم و باید توی خونه مراقب تو باشم ....هر چند خونه موندن برام سخته ولی وجود تو همه غیرممکن ها رو برام ممکن می کنه ...منم سعی می کنم به بهترین شکل ممکن مراقبت باشم عزیز دلم ... خیلی دوستت دارم و انتظارتو می کشم ... راستی نی نی قشنگم امشب تولد آقا امام حسین (امام سوم شیعیان) هستش و من تو رو سپردم به خود ایشون . خاله فاطمه مهربون با عمو مسعود اومدن خونه مون و کلی غذاهای خوشمزه برامون آوردن و همچنین سوغاتی های کربلا رو بهمون دادن که برای شما یه دست بلوز و شلوار ببعی هستش که میدونم با عشق خریدن . واقعاً دستشون درد نکنه .....
11 خرداد 1393

اولین مراجعه به دکتر محمد حسین بدخش

نی نی گولوی مامان و بابا سلام به روی ماهت ..... نی نی قشنگم این روزها حال خوشی ندارم و تهوع صبحگاهی خیلی اذیتم می کنه حتی مسواک نمی تونم بزنم چون بالا میارم .... تقریباً از هر بویی هم بیزارم و البته با تمام وجود به شکرانه بودنت تحمل می کنم . امروز توی شرکت خیلی خسته شدم و وقتی برگشتم خونه کلی حالم بد بود و نگرانت شدم . به بابایی گفتم حتماً باید برم مطب دکتر و بابایی کلی سعی کرد از منشی دکتر حنطوش زاده وقت بگیره که موفق نشد !! به همین خاطر رفت خیابون خودمون (سنایی) دنبال یه دکتر زنان بگرده . آخه میدونی نی نی قشنگم توی خیابونمون چند تا ساختمان پزشکان و یک بیمارستان (بیمارستان تهران) هم هست ...بالاخره جستجوی بابا محمد نتیجه داد و م...
7 خرداد 1393

اولین سونوگرافی

نی نی قشنگم ..... امروز عصر همراه بابایی رفتیم مطب خانم دکتر حنطوش زاده و جواب آزمایش و نشون دادیم و ایشون برای اطمینان با توجه به سابقه ای که از من داشت من و فرستاد سونوگرافی . از اونجایی که همه سونوگرافی ها شلوغ بودن و وقت نداشتن و دل تو دل ما هم نبود ، می خواستیم هر طور شده خیالمون از بابت وجود تو راحت بشه . زنگ زدم به شروین جوون و خودش زنگ زد به سونوگرافی که می شناخت و برامون وقت گرفت و ما هم فوری خودمون و رسوندیم به اونجا .... مطب خیلی شلوغ بود ولی چون شروین سفارش کرده بود ما رو پذیرش کردند .... خلاصه بعد از 4 ساعت معطلی ، خانم دکتر فاطمه مهتاب قربانی که بی نهایت خوش اخلاق هم بودند به من گفتند : "به لطف خدا همه چی خوبه و نی ن...
3 خرداد 1393

وجود با برکت لوبیای سحرآمیز

حالا که آمده ای ... چترت را ببند ..... در ایوان این خانه چیزی جز مهربانی نمی بارد .... نَفَس زندگیم قلبم برات می تپه بابا محمد تقریباً به همه گفته که تو هستی و همه الان از بودنت خوشحالن و کلی ذوق دارن . هرچند که من دوست نداشتم به این زودی خبر به این مهمی و رو بدم ....ولی بابایی دور از چشم من خوشحالی شو به همه منتقل کرده حتی فرصت نداد تا خاله فاطمه از مسافرت بیاد و بعد خبر و بده ! خوب بهرحال بعد از این همه سال پدر شده و ذوق و شوق داره دیگه ! امروز از صبح آدمای خوب و مهربون تلفن زدن و تبریک گفتن و ابراز خوشحالی کردن و حسابی به ما دلگرمی دادن   تهران همراه با یک رعد و برق شدید - 30/02/93 ...
30 ارديبهشت 1393

دلنوشته

سلام ... سلام به روی ماهت آفتاب درخشان زندگیم ... نی نی قشنگم برای تو می نویسم برای تو که این همه چشم در انتظارت بودیم . خداوند همیشه بخشنده است و اگر خودش بخواهد در چشم بر هم زدنی بنده هاش و غافلگیر می کنه ....خدای مهربونم بخاطر بخشندگی ات سپاسگزارم ....هیچ وقت از رحمتت نا امید نشدم ای یکتای بی همتا .... اکنون که در آستانه واژه " مادر " شدن هستم خودم و به خودت می سپارم تا بهترین ها رو برام در نظر بگیری ... تنها خواسته ام یک نی نی سالم و صالح از خودت هستش که " تو " و فقط " تو " پشتیبانش باشی ... خیلی دوستت دارم خداجووون  . خودم و نی نی رو به خودت سپردم ای سرشار از رحمت و مهربانی ... پ...
27 ارديبهشت 1393

سلام ، سلام به زندگی

امروز صبح یه صبح  اردیبهشتی دیگه و یک روز متفاوت بود چون فهمیدیم که لطف خدا شامل حالمون شده و صاحب یک هدیه ارزشمند شدیم . با محمد رفتیم آزمایشگاه سنائی و آزمایش خون دادم قرار شد جوابش و محمد ساعت 4 عصر بگیره ولی من طاقت نیاوردم و از شرکت ساعت 10 به آزمایشگاه زنگ زدم و نتیجه رو پرسیدم ...خدای من ! باورم نمی شد انگار تمام خوشحالی های دنیا رو داشتم ....یه حس خوب و غیر قابل توصیف .... اونقدر خوشحال بودم که اشکم سرازیر شده بود رفتم توی دستشویی شرکت و حسابی گریه کردم .....باورم نمی شد یعنی تقریبا ناامید بودم از آخرین ویزیتی که پیش دکتر چوبساز رفته بودم و آب پاکی و ریخته بود رو دستم کمتر از یکماه می گذشت !! وقتی حسابی گریه هامو کردم اومدم و...
27 ارديبهشت 1393