ناز ترمهناز ترمه، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ترمه دختر ابریشمی

اتفاقات خوب و بد این روزهااا

همسفر این روزهای من ... سلام .... در این مدت زمان زیادی که برایت ننوشتم اتفاقات زیادی برامون افتاد و من سخت و آسان درگیرشان بودم . برگشتن به کار و فعالیت اجتماعی از یک طرف ، استرس های این دوران و خستگی های روزمره از طرفی دیگر ....و بستری شدنم در بیمارستان ، همه دست به دست هم دادند تا کمتر بتونم برات بنویسم . دخترکم ، مجبور شدم بخاطر مراقبت از تو ، به دستور دکتر خمسه و بدخش در بیمارستان بستری باشم تا همه چی تحت کنترل باشه ...آخه مامانت دیابت بارداری گرفته و این می تونست برای شما خطرناک باشه . باز خدا رو شاکرم که زود متوجه شدیم و با تزریق انسولین همه چی تحت کنترله ... عزیزکم ، روزهای بیمارستان سخت و کسالت آور بود ولی عشق به تو به م...
18 شهريور 1393

نی نی تو دلی من یک " پرنسس " زیباست

مهربان خدای خوب من بخاطر آرامشی که ارزانیم داشتی از تو ممنونم بخاطر خانواده خوبم از تو ممنونم بخاطر زندگی جدیدم از تو ممنونم مهربان خدای خوب ِ من بخاطر بخشایش هدیه زیبا " زندگی" ام " دخترم " از تو ممنونم عزیز دل مادر نمی دانم به چه نامی توصیفت کنم ؟ خورشید زندگیم ، رنگین کمانم ، لبخند زندگی ام !! هر چه تو را وصف کنم زیباست چون ذات تو زیباست . ذات تو از آن خداست پس خوب و قشنگی .... کوچولوی مامان الان که میدونیم یک " پرنسس " زیبا هستی خیلی خوشحالیم و تمام آمال و آرزومون شده سلامتی تو ..... عزیز دل مادر وقتی خبر دخمل بودنت و به طور یقین با سونوگرافی هفته 17 فهمیدم ...
8 شهريور 1393

تشکر از بابایی محمد

برای تو می نویسم محمد نازنینم .... پدر آینده ..... تنها وجود تو کفایت می کند مرا ، تا با تمام وجودم حس کنم خوشبختی را .....هیچ می دانی عزیزم ؟؟ همین که هر لحظه صدای آشنایت در گوشم می پیچد و بوی همیشگی ات در مَشام جان ..... همین که هر لحظه آغوش اَمنت گسترده است و آرام بخش جان ..... همین که سرشانه های فراخ مهربانت می آراماند سرم را ، و هر دم می شکوفاند ، لمس سر انگشتان عاشقم تنت را .......کافی ست برای شکفتن غنچه های بکر و شادمانی ...... همیشه باش ای عزیزترین در این روزهای سخت ویار ، که اجاق خونه مون کاملا خاموش بود ، بابایی محمد هرشب با خستگی تمام مسیر طولانی رو برای گرفتن غذا به خونه مامانی طی می کرد بدون هیچ اعت...
31 تير 1393

دوره دوم زندگی من و نی نی گولوی قشنگ

همه بر سَر  زبانند و تو در میان جانی چه مکانی بهتر از جان که تو در میان آنی نی نی قشنگم .... خداروشکر می کنم که 3 ماه از با هم بودنمان با تمام دشواری هایش به خیر و خوشی گذشت ....امروز رفتم پیش آقای دکتر بدخش و معاینه شدم و صدای قلب وروجکم و شنیدم ....هر چند دکتر و خیلی خسته کردی چون اصلا یکجا آروم نبودی !!! آقای دکتر کلی تهدیدت کرد تا بالاخره آروم و قرار گرفتی و صدای قلب نازنین تو شنیدیم .... خداروشکر دکتر بهم اجازه داد تا دوباره فعالیت داشته باشم و به سرکار م برگردم ....و فقط کلی سفارش و سفارش و سفارش ... البته من و برای یک چکاب به دکتر خمسه معرفی کرد که هم تیروئیدم و بررسی کنه و هم از نظر دیابت بررسی بشم ....ای...
26 تير 1393

سونوگرافی NT

من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه چه کسی پشت درختان است؟ هیچ، می‌چرد گاوی در کرت ظهر تابستان است سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است... (سهراب سپهری) نی نی گولوی قشنگِ مااا.... دیشب خیلی مضطرب بودم و اصلاً نتونستم خوب بخوابم . تا صبح کلی خداخدا کردم که نتیجه سونوگرافی خوب باشه ...انگار نگرانی های من تمومی ندارن .. صبح خیلی زودتر از زمان وقت سونوگرافی از خونه رفتم بیرون . طبق معمول سونوگرافی خیلی شلوغ بود و خانم دکتر تازه ساعت 11 اومدند مطب !! ساعت 12/30 وقت من بود و رفتم داخل ...عزیز دلم باورم نمی شد که یک موجود زنده و کوچولو این همه توی دل من شیطوون...
15 تير 1393

پایان سه ماهگی

عشقِ زندگی ِ من و محمد .... به لطف خدای مهربون و عشقِ ناب و بی چون و چرایِ تو ، من خوبم ....خیلی خوبم ....روزهای گرم و کشدار تابستون شروع شده ، دلتنگی بیشتر از همیشه توی تار و پود وجودم موج میزنه ....دلتنگی بخاطر بی خبری از تو عزیز دلم ....اما من خوبم چون تو رو دارم ، قدرت بیکران آسمون و دارم و دوستانی که قلبشون نسبت به من سرشار از لطف و مهربونیه و خانواده ای که دوستمون دارن و حمایتمون می کنن ....از همه مهمتر پدر نازنینت و دارم که تلاش بی وقفه اش برای زندگیمون دلگرم کننده است ....با تمام خستگی هایی که دارد آرام است چون دِلش به وجود تو خوش است عزیز دل مادر .... برایت می نویسم از اولین جفت جورابی که با پدرت از فروشگاه شهروند با عشق...
10 تير 1393

نگرانی های من

نی نی گولوی عزیزم .... در حالی برایت می نویسم که ساعت از 2 نیمه شب هم گذشته و من بی خوابم و آشفته .... این روزها مدام به تو فکر می کنم و با خودم می گویم کاش یک دستگاه سونوگرافی در خانه داشتم و از وضعیت تو مطلع می شدم ..... وقتی تو را به دست خداوند سپرده ام پس نباید نگران چیزی باشم ولی خوب باز هم نگرانت میشم ....شاید مادر بودن یعنی همین نگرانی های گاه و بی گاه !!! عزیزکم ... امشب مهمون داشتیم خاله نجمه جوون کلی زحمت کشیده بود . برامون لوبیا پلو و یه آش خوشمزه درست کرده بود و آورد .... ترنم هم مدام می گفت خاله میشه اسم نی نی تو بزاری پروانه !!!! دوستت دارم عزیزکم 2 تیر 93 - پاسی از شب ...
2 تير 1393

خرید اولین لباس بارداری

نی نی گولوی نازنینم .... روزها را سپری می کنم تا زودتر به تو برسم ....ویار همچنان امانم را بریده و متاسفانه از خیلی از علایقم متنفر شده ام ...امید دارم زودتر این دوران سخت بگذره عزیز دلم شلوارهایم دیگه اندازه م نیستن و این نشونه خوبی از روند سلامت و رشد تو هستش و از این بابت خدا رو شاکرم ....بابایی این روزها دوست دارد برایم لباس بارداری بخرد ولی من با حال و روزی که دارم تمایلی به بیرون رفتن از خونه ندارم ...ولی برای اینکه دلش و باز نشکونم باهاش رفتم خیابون مفتح تا لباس بارداری بخرم ولی با دیدن اون همه لباس و رنگ ویارم عود کرد و حالم بد شد و گلاب به روت نهایتاً برای اینکه ذوق بابایی رو کور نکرده باشم یک بلوز و شلوار خریدم که بابا...
31 خرداد 1393

تب فوتبال و جام جهانی

برای تو می نویسم کوچولوی دوست داشتنی من و بابایی ... این روزها ، روزهای خاصی برای کشور و مردممون هست چون ایران تونسته به جام جهانی 2014 برزیل راه پیدا کنه . بنابراین این روزها تب فوتبال همه رو گرفته و مردم مشتاقانه فوتبال رو دنبال می کنند . امشب اولین بازی ایران با کشور نیجریه هستش و بابایی ت مشتاقانه داره فوتبال و دنبال می کنه . مامی شکموت هم که این روزها ویار بدی داره از فرصت استفاده کرد و به بهانه فوتبال کلی تخمه شور خوردم که بعد از این همه بی اشتهایی واقعااااا چسبید ... عزیز دل مامی ، تنها آرزویم برای تو شادی است و این شاد بودن رو برات فراهم می کنم ....ورزش می تونه آدم و همیشه شاد و سرحال نگه داره و امیدوارم ورزش یکی از علا...
26 خرداد 1393

درد و دل با نی نی تو دلی

نی نی مثل گلم .....شادی بخش زندگی ما .... برای تو می نویسم .... در تمام این مدت ، دل بهم خوردگی ، خواب آلودگی ، و تنفر از همه مواد قابل خوردن و آشامیدن از اساسی ترین مشکلاتم بودند . بابا محمد عزیز رو در همه روزهای مشکلم شانه به شانه ام می دیدم اما خستگی اش هم برای من قابل درک هست ....کار و تلاش محمد مهربانم و پا به پای آن پیش بردن خانواده کوچکمان از هر نظر به عهده اوست . مخصوصاً الان که من با این شرایط " ویار " نمی تونم سرکار برم و کمک حالش باشم ....خدا به وجودش برکت و سلامتی بده  راستی این و هم باید بدونی که پدرت انسان شریف و مهربانی است و آدمهای زیادی دوسش دارن و براش احترام قائلن . آخه بابایی بهترین شغل دنیا رو ...
24 خرداد 1393