سونوگرافی NT
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرد گاوی در کرت
ظهر تابستان است
سایهها میدانند، که چه تابستانی است... (سهراب سپهری)
نی نی گولوی قشنگِ مااا....
دیشب خیلی مضطرب بودم و اصلاً نتونستم خوب بخوابم . تا صبح کلی خداخدا کردم که نتیجه سونوگرافی خوب باشه ...انگار نگرانی های من تمومی ندارن ..
صبح خیلی زودتر از زمان وقت سونوگرافی از خونه رفتم بیرون . طبق معمول سونوگرافی خیلی شلوغ بود و خانم دکتر تازه ساعت 11 اومدند مطب !! ساعت 12/30 وقت من بود و رفتم داخل ...عزیز دلم باورم نمی شد که یک موجود زنده و کوچولو این همه توی دل من شیطوونی کنه ....دیدن این صحنه خیلی جالب و شگفت انگیز بود ..خانم دکتر می خواستند تو رو اندازه گیری کنند ولی از بس تکون می خوردی و پشتت و به ما می کردی خانم دکتر موفق به اندازه گیری نمی شدند و چون این سونو خیلی مهم و حیاتی هستش ، ازم خواست برم بیرون و یک آب میوه شیرین بخورم تا شما آروم بگیری و اجازه بدی دکتر کارش و انجام بده ....خلاصه اینکه عزیز دل مامان از بس شیطون بودی و بازیگوش ، کار من تا ساعت 3 عصر طول کشید ولی در نهایت سونو انجام شد و به لطف خدا همه چیز خوب و عالی بود ...
راستی خانم دکتر ملکی گفتند که به احتمال خیلی زیاد نی نی تون یک " پرنسس " قشنگ هستش که من خداروشکر کردم و خوشحال شدم ولی این خبر مهم و تا نتیجه قطعی به جز بابایی به کسی نمیگم فوراً به بابایی زنگ زدم و گزارش سونو رو دادم و ازش مژدگانی خواستم تا جنسیت نی نی رو بهش بگم ! خلاصه اینکه تا شب دوام آوردم و هر چی بابایی پرسید جواب سربالا دادم ...تا رفتیم یه رستوران شیک و خوب و به افتخار شما یه استیک خوشمزه خوردیم و من به بابایی گفتم که داره صاحب یک پرنسس میشه ...بابایی اونقدر ذوق کرد و خوشحال شد که انگار دنیا رو بهش داده بودن ...ولی چون هنوز 100 درصد مطمئن نیستیم قرارشد بابایی هم این راز و تو دلش نگه داره تا 2 هفته بعد و سونو گرافی مجدد ....
همون شب بعد از رستوران بابایی من و برد یک فروشگاه خوشگل و کلی لباسای دخترونه ناز خریدیم که امیدوارم مبارکت باشه و ازشون خوشت بیاد عزیز دلم
15 تیر 93