پایان سه ماهگی

عشقِ زندگی ِ من و محمد ....

به لطف خدای مهربون و عشقِ ناب و بی چون و چرایِ تو ، من خوبم ....خیلی خوبم ....روزهای گرم و کشدار تابستون شروع شده ، دلتنگی بیشتر از همیشه توی تار و پود وجودم موج میزنه ....دلتنگی بخاطر بی خبری از تو عزیز دلم ....اما من خوبم چون تو رو دارم ، قدرت بیکران آسمون و دارم و دوستانی که قلبشون نسبت به من سرشار از لطف و مهربونیه و خانواده ای که دوستمون دارن و حمایتمون می کنن ....از همه مهمتر پدر نازنینت و دارم که تلاش بی وقفه اش برای زندگیمون دلگرم کننده است ....با تمام خستگی هایی که دارد آرام است چون دِلش به وجود تو خوش است عزیز دل مادر ....

برایت می نویسم از اولین جفت جورابی که با پدرت از فروشگاه شهروند با عشق خریدیم و اسباب بازی( تنگرا) که بابایی برایت با عشق فراوان سفارش داد و تاکید کرد باید مراقب باشیم تا بچه میخ ها رو قورت ندهد !! و من کلی بهش خندیدم ....بابایی دوست داره شما رو هم مثل خودش فنی بار بیاره و از حالا دنبال اسباب بازی هایی هست که این حس و در شما تقویت کنه ...

عزیز دل مادر ....ماه مبارک رمضان ، ماه خدا شروع شده و ما مسلمونا این روزها رو روزه می گیریم . ولی بخاطر وجود نازنین تو ، امسال روزه نمی گیرم ...

راستی ، این هفته سه ماه از زندگی من با تو تموم میشه و وارد مرحله جدیدی از زندگی میشیم و مطمئنم بیشتر و بهتر با وجود نازنینت ارتباط برقرار می کنم ...

بی صبرانه منتظر روز سونوگرافی هستم تا ببینمت عشق ِ مادر ....راستی یه عکس خوشگلم با بابایی میندازم تا وقتی بزرگ شدی سه ماهگی مادرت و ببینی ...

دوستت داریم نی نی گولوی ناز ما 

10 تیر 93