اتفاقات خوب و بد این روزهااا
همسفر این روزهای من ...
سلام ....
در این مدت زمان زیادی که برایت ننوشتم اتفاقات زیادی برامون افتاد و من سخت و آسان درگیرشان بودم . برگشتن به کار و فعالیت اجتماعی از یک طرف ، استرس های این دوران و خستگی های روزمره از طرفی دیگر ....و بستری شدنم در بیمارستان ، همه دست به دست هم دادند تا کمتر بتونم برات بنویسم .
دخترکم ، مجبور شدم بخاطر مراقبت از تو ، به دستور دکتر خمسه و بدخش در بیمارستان بستری باشم تا همه چی تحت کنترل باشه ...آخه مامانت دیابت بارداری گرفته و این می تونست برای شما خطرناک باشه . باز خدا رو شاکرم که زود متوجه شدیم و با تزریق انسولین همه چی تحت کنترله ...
عزیزکم ، روزهای بیمارستان سخت و کسالت آور بود ولی عشق به تو به من انرژی مضاعف می داد تا این روزها رو هم پشت سر بزارم ....حمایتهای بابایی مهربونت و خاله فاطمه عزیز و بقیه باعث شد دلگرم باشم و بیشتر دوسشون داشته باشم ...
عزیز دلم ممنون که این قدر قوی و صبور بودی تا با هم این دشواری رو سپری کردیم . امیدوارم وقتی از دنیای تاریک رحم بیرون اومدی و فرشته زمینی شدی ، باز هم قوی و صبور باشی ....انشاءاله
بزار برات از اتفاقات خوبم بگم " پرنسسم" . یه سفر دو روزه به پلور (باغ باباجون) همراه با خاله های مهربونت و دایی محمد و دختر عموت و پسرعموت (محدثه و سعید) و همچنین خانواده مهربون خاله هما (خاله من) داشتیم که حسابی خوش گذشت و کلی هم عکسهای قشنگ انداختیم .
یه سفر دو روزه هم با بابایی رفتیم شمال (متل قو) خونه خاله نرگس مهربون که خیلی خیلی خوش گذشت . شب که هوا خنک بود رفتیم کنار دریا و تا ساعت 2 شب بودیم و لذت بردیم ....چه سکوتی چه آرامشی ..
سفر خاله راحله (خاله من)بعد از یکسال از سوییس به ایران و مهمونی ها و سوغاتی های خوشگلی که برای عروسکمون آورده ....
و در نهایتم خریدهایی که برات با عشق انجام دادیم . خاله فاطمه و مامانی و خاله هدیه هم برات خریدای خوشگلی کردن که ایشالا عکساشونو برات میزارم ...
دوستِت داریم زندگی
18 شهریور 93