جشن تولدم با نی نی تو دلی
رنگین کمانم ,نازدونه ام ....
آدم وقتی یک زندگی را در درونش میپروراند حال عجیبی دارد. توجهش از همه چیز به آن موجود کوچک معطوف میشود که روزهای اول شاید هنوز باورش نکرده اما کم کم وجودش و نشانه های ظهورش پررنگ و پررنگ تر میشود. تکان ها و ورجه وورجه های یک موجود چندسانتی متری را در درون احساس کردن، به تو محبت و جسارتی میدهد که برای هیچ کس جز خودت قابل درک نیست....
دختر قشنگم ، امسال جشن تولدم با وجود تو خیلی متفاوت بود ...احساس غرور می کردم از موجود درونم و انگاری هیچ هدیه و تبریکی برایم خوشایند تر از وجود معجزه درونم لذت بخش تر نبود ...احساس با تو بودن را با هیچ لذت دیگری عوض نخواهم کرد و حتی فکرش هم به ذهنم خطور نمی کند ....
امسال هم مثل هر سال بابایی گلت من و سورپرایز کرد و یه هدیه خوشگل برام خرید ....بدون اینکه من بدونم خاله نجمه و عموهادی رو هم دعوت کرده بود ...هر چند که خاله فاطمه و خاله هدیه و عمو مسعود هم اومدن تا دور هم باشیم ....خلاصه شب خیلی خوبی بود و خوش گذشت ولی در تمام مدت مهمونی تکان های پر هیاهوی تو حواس من و از بقیه پرت کرده بود و مدام در دلم خدا رو شکر می کردم ....
مرسی که هستی شاهزاده خانومی