ناز ترمهناز ترمه، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ترمه دختر ابریشمی

سونوگرافی هفته 22

خورشید زندگی ام ، رنگین کمانم ... سلام ... امروز 22 هفته و 2 روز از با هم بودنمان می گذره و من هر روز بیشتر از قبل بهت وابسته میشم و احساس می کنم زمان هم به سرعت داره می گذره تا تو رو زودتر به آغوش بکشم ....لحظه دیدار تو برام مثل یه خوابه و آرزوشو دارم عزیزکم ....ولی الان که تو دلم هستی و بیشتر دوست دارم چون از هر نظر بهم نزدیک تریم و هیچ مانعی بین ما وجود نداره دخترکم .... ولی بهرحال یک روز زمستونی ،تو هم باید فرشته زمینی بشی ای فرشته آسمونی من .... امروز وقت سونوگرافی داشتم و بابایی هم که خیلی دلش برای دخملش تنگ شده بود باهامون اومد ....شیطونکم این لحظه های دیدار تو شیرین ترین لحظات زندگیمه و تصاویرش فراموش نشدنی ....تصویر یک ...
28 شهريور 1393

اولین حرکت های نی نی تو دلی

جوجه طلایی من ..... سلام ... دلم می خواد هر روز برایت بنویسم ولی خستگی فرصت نمی دهد نازنین دخترم .... وارد ششمین ماهِ با تو بودن شدم  و خداروشکر می کنم که همواره با مَنی ....با من نَفش می کشی و معجزه پروردگار همراه من است .... عزیز دلم ، تکان های تو رو حس می کنم و از این بابت حس جالب انگیزی دارم ، یه حس خوب و غریب که باهاش آشنا نیستم ولی بهرحال این حس و دوست دارم چون احساس می کنم خداوند بیش از هر زمان دیگری به من نزدیک است و دستان اوست که بطن مرا نوازش می کند..... دختر قشنگم در تمام این مدت کلی وسایل خوشگل برات خریدیم و بابایی کلی باهاشون ذوق می کنه و میشینه نگاهشون می کنه و خلاصه باهاش داستانها دارم ... خاله فاطمه و ...
25 شهريور 1393

اتفاقات خوب و بد این روزهااا

همسفر این روزهای من ... سلام .... در این مدت زمان زیادی که برایت ننوشتم اتفاقات زیادی برامون افتاد و من سخت و آسان درگیرشان بودم . برگشتن به کار و فعالیت اجتماعی از یک طرف ، استرس های این دوران و خستگی های روزمره از طرفی دیگر ....و بستری شدنم در بیمارستان ، همه دست به دست هم دادند تا کمتر بتونم برات بنویسم . دخترکم ، مجبور شدم بخاطر مراقبت از تو ، به دستور دکتر خمسه و بدخش در بیمارستان بستری باشم تا همه چی تحت کنترل باشه ...آخه مامانت دیابت بارداری گرفته و این می تونست برای شما خطرناک باشه . باز خدا رو شاکرم که زود متوجه شدیم و با تزریق انسولین همه چی تحت کنترله ... عزیزکم ، روزهای بیمارستان سخت و کسالت آور بود ولی عشق به تو به م...
18 شهريور 1393

نی نی تو دلی من یک " پرنسس " زیباست

مهربان خدای خوب من بخاطر آرامشی که ارزانیم داشتی از تو ممنونم بخاطر خانواده خوبم از تو ممنونم بخاطر زندگی جدیدم از تو ممنونم مهربان خدای خوب ِ من بخاطر بخشایش هدیه زیبا " زندگی" ام " دخترم " از تو ممنونم عزیز دل مادر نمی دانم به چه نامی توصیفت کنم ؟ خورشید زندگیم ، رنگین کمانم ، لبخند زندگی ام !! هر چه تو را وصف کنم زیباست چون ذات تو زیباست . ذات تو از آن خداست پس خوب و قشنگی .... کوچولوی مامان الان که میدونیم یک " پرنسس " زیبا هستی خیلی خوشحالیم و تمام آمال و آرزومون شده سلامتی تو ..... عزیز دل مادر وقتی خبر دخمل بودنت و به طور یقین با سونوگرافی هفته 17 فهمیدم ...
8 شهريور 1393

تشکر از بابایی محمد

برای تو می نویسم محمد نازنینم .... پدر آینده ..... تنها وجود تو کفایت می کند مرا ، تا با تمام وجودم حس کنم خوشبختی را .....هیچ می دانی عزیزم ؟؟ همین که هر لحظه صدای آشنایت در گوشم می پیچد و بوی همیشگی ات در مَشام جان ..... همین که هر لحظه آغوش اَمنت گسترده است و آرام بخش جان ..... همین که سرشانه های فراخ مهربانت می آراماند سرم را ، و هر دم می شکوفاند ، لمس سر انگشتان عاشقم تنت را .......کافی ست برای شکفتن غنچه های بکر و شادمانی ...... همیشه باش ای عزیزترین در این روزهای سخت ویار ، که اجاق خونه مون کاملا خاموش بود ، بابایی محمد هرشب با خستگی تمام مسیر طولانی رو برای گرفتن غذا به خونه مامانی طی می کرد بدون هیچ اعت...
31 تير 1393

دوره دوم زندگی من و نی نی گولوی قشنگ

همه بر سَر  زبانند و تو در میان جانی چه مکانی بهتر از جان که تو در میان آنی نی نی قشنگم .... خداروشکر می کنم که 3 ماه از با هم بودنمان با تمام دشواری هایش به خیر و خوشی گذشت ....امروز رفتم پیش آقای دکتر بدخش و معاینه شدم و صدای قلب وروجکم و شنیدم ....هر چند دکتر و خیلی خسته کردی چون اصلا یکجا آروم نبودی !!! آقای دکتر کلی تهدیدت کرد تا بالاخره آروم و قرار گرفتی و صدای قلب نازنین تو شنیدیم .... خداروشکر دکتر بهم اجازه داد تا دوباره فعالیت داشته باشم و به سرکار م برگردم ....و فقط کلی سفارش و سفارش و سفارش ... البته من و برای یک چکاب به دکتر خمسه معرفی کرد که هم تیروئیدم و بررسی کنه و هم از نظر دیابت بررسی بشم ....ای...
26 تير 1393

سونوگرافی NT

من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه چه کسی پشت درختان است؟ هیچ، می‌چرد گاوی در کرت ظهر تابستان است سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است... (سهراب سپهری) نی نی گولوی قشنگِ مااا.... دیشب خیلی مضطرب بودم و اصلاً نتونستم خوب بخوابم . تا صبح کلی خداخدا کردم که نتیجه سونوگرافی خوب باشه ...انگار نگرانی های من تمومی ندارن .. صبح خیلی زودتر از زمان وقت سونوگرافی از خونه رفتم بیرون . طبق معمول سونوگرافی خیلی شلوغ بود و خانم دکتر تازه ساعت 11 اومدند مطب !! ساعت 12/30 وقت من بود و رفتم داخل ...عزیز دلم باورم نمی شد که یک موجود زنده و کوچولو این همه توی دل من شیطوون...
15 تير 1393

پایان سه ماهگی

عشقِ زندگی ِ من و محمد .... به لطف خدای مهربون و عشقِ ناب و بی چون و چرایِ تو ، من خوبم ....خیلی خوبم ....روزهای گرم و کشدار تابستون شروع شده ، دلتنگی بیشتر از همیشه توی تار و پود وجودم موج میزنه ....دلتنگی بخاطر بی خبری از تو عزیز دلم ....اما من خوبم چون تو رو دارم ، قدرت بیکران آسمون و دارم و دوستانی که قلبشون نسبت به من سرشار از لطف و مهربونیه و خانواده ای که دوستمون دارن و حمایتمون می کنن ....از همه مهمتر پدر نازنینت و دارم که تلاش بی وقفه اش برای زندگیمون دلگرم کننده است ....با تمام خستگی هایی که دارد آرام است چون دِلش به وجود تو خوش است عزیز دل مادر .... برایت می نویسم از اولین جفت جورابی که با پدرت از فروشگاه شهروند با عشق...
10 تير 1393

نگرانی های من

نی نی گولوی عزیزم .... در حالی برایت می نویسم که ساعت از 2 نیمه شب هم گذشته و من بی خوابم و آشفته .... این روزها مدام به تو فکر می کنم و با خودم می گویم کاش یک دستگاه سونوگرافی در خانه داشتم و از وضعیت تو مطلع می شدم ..... وقتی تو را به دست خداوند سپرده ام پس نباید نگران چیزی باشم ولی خوب باز هم نگرانت میشم ....شاید مادر بودن یعنی همین نگرانی های گاه و بی گاه !!! عزیزکم ... امشب مهمون داشتیم خاله نجمه جوون کلی زحمت کشیده بود . برامون لوبیا پلو و یه آش خوشمزه درست کرده بود و آورد .... ترنم هم مدام می گفت خاله میشه اسم نی نی تو بزاری پروانه !!!! دوستت دارم عزیزکم 2 تیر 93 - پاسی از شب ...
2 تير 1393