آخرین شب با فرشته تو دلی
قشنگترینم
ناز ترمه ام ....بیا با هم بخوابیم که امشب شب آخری است که در وجود من و در نزدیکترین فاصله با منی . عزیز دلم دل بریدن از تو خیلی برام سخته و دلتنگم می کنه هر چند میدونم تا چند ساعت دیگه شیرین ترین لحظه زندگیم در انتظارمه ولی با تو نفس کشیدن و خوابیدن و بیدارشدن و تکون خوردن های تو من و غرق در لذت می کرد و دلم برای همه این لحظات قشنگ با تو بودن تنگ می شود ...از خدای مهربونم بخاطر اینکه توانایی زایش و حس زیبای مادر شدن رو در وجودم نهاد ممنونم و فقط می تونم بگم در حق من و محمد خیلی مهربوونی کرد
دخترکم امروز مامانی روز شلوغ و پرکاری رو سپری کرد . از صبح با کلی انرژی از خواب پا شدم و آخرین صبحانه مشترکمون و خوردم و به کارهام رسیدم . اول رفتم آتلیه و عکسهای بارداری رو گرفتم که خیلی هم ناز و قشنگ شدن و از این بابت کلی ذوق کردم ...بعدش اومدم خونه و ناهار پزیدم و ساعت 2 زن عمو شهلا اومد پیشمون و گفت دوست داشتم یکبار دیگه تو بارداری ت ببینمت ...خلاصه ساعت 3 هم همراه زن عمو شهلا و مرضیه جون که اونم مثل مامانی یه پرنسس تو دلش داره و قراره یک هفته دیگه زایمان کنه رفتیم آرایشگاه و یه صفایی به خودمون دادیم تا مامانای خوشگلی باشیم و شما از دیدن مون کلی کیف کنید ...بعد از آرایشگاه هم به سفارش خاله فاطمه رفتیم وسایل تزیین اتاق بیمارستان تو خریدیم ...دیگه وقتی رسیدم خونه هوا خیلی تاریک شده بود و بابایی هم اومده بود ...یکم استراحت کردم و با بابایی راهی خیابون شدیم و برای کوچولوی قشنگمون یه هدیه خوشگل خریدیم که ایشالا از چشم بد دور باشه و امیدوارم که مبارکت باشه عزیزکم .... (چشم نظر + یاد بود عشق + آیه شریف وان یکاد )...خلاصه عزیزکم با بابایی دنبال یه لقمه شام بودیم که تلفنمون زنگ زد و فهمیدیم مهمون اومده و پشت در موندن ...مامانی و خاله فاطمه با گل اومده بودن دیدنمون که شب آخر تنها نباشیم ...بابایی هم برامون پیتزا سفارش داد و کلی خوش گذشت ...مهمونا که رفتن بابایی خیلی خسته بود و خوابید ولی من رفتم اتاقت و وسایلت و چک کردم و ساک لباسات و دوباره بازبینی کردم و کلی با فرشته تو دلم حرف زدم که ایشالا صحیح و سالم پا به دنیا بزاره
دوستت داریم فرشته شادی بخش