ناز ترمهناز ترمه، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ترمه دختر ابریشمی

فرشته آسمونی ما زمینی شد

1393/10/18 23:47
نویسنده : مامانی
543 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره روز موعود با تمام فراز و نشیب هایش فرا رسید ...مطمئناً 18 دی ماه با شکوه ترین و به یاد موندنی ترین تاریخ زندگی مان خواهد بود . 

دختر قشنگم برای تو می نویسم که همیشه بخاطر داشته باشی که روزِ تو یعنی 18 دی ماه سال 1393 که مصادف با میلاد پیامبر اکرم (ص )و امام جعفر صادق (ع ) است و بسیار مبارک و خوش یمن است و در طالع بینی نماد اسب نیز هست ، تاریخی ترین و باشکوه ترین روزِ من و پدرت هم خواهد بود و هست . شاید توصیف هیجانات ما در این روز غیر قابل وصف باشد ولی دوست دارم باز برایت بنویسم .

شب قبل که اصلا نخوابیدم و مدام به تو فکر می کردم و از خدا می خواستم که این ساعتهای آخر رو هم کمکم کنه تا یک دختر سالم و صالح به دنیا بیارم . ساعت 5 صبح بابا محمد و صدا کردم و یکبار دیگه وسایل بیمارستان و چک کردم . وضو گرفتم و نماز حاجت خوندم و از خدا برای همه زنان که دوست دارن مادر بشن دعا کردم . بعد از خوندن نماز صبح ، آزانسی که از قبل هماهنگ کرده بودیم اومد دنبالمون . من دوست داشتم با ماشین خودمون می رفتیم بیمارستان ولی بخاطر هوای آلوده طرح ترافیک نمی فروختند که بتونیم بخریم . خلاصه ساعت 6 صبح رسیدیم بیمارستان دی و پذیرش شدیم و همون موقع من و فرستادن بخش زایمان . متاسفانه اونقدر هول شده بودم و استرس داشتم که نتونستم از بابا محمد حلالیت بطلبم و خداحافظی کنم . واقعیتش این قدر بغض داشتم که جرات حرف زدن باهاش و نداشتم و نمی خواستم سرازیرشدن اشکامو ببینه و غصه بخوره ...

بعد از اینکه لباسامو عوض کردم و آزمایشهای لازم و ازم گرفتن ، من و فرستادن تو یه اتاق برای استراحت تا زمانی که نوبت زایمان من بشه . آخه قرار بود دکتر برای بعدازظهر بیاد بیمارستان و فرشته ما رو به دنیا بیاره ولی یه اتفاقی افتاد که همون اول صبح دکتر خودش و رسوند بیمارستان و من که تو صف زایمان آخرین نفر بودم ، یهو اومدم اول صف !! آخه قند مامانیت خیلی اومده بود پایین (70) و این موضوع همه رو نگران کرد . دکترمم سریع دستور داد من و ببرن اتاق عمل و آماده کنن تا خودش و برسونه . خلاصه اینکه با تمام نگرانی هایی که از افت قند نی نی بعد از زایمان داشتم و به همه پرستارا و حتی خدمه سفارش می کردم تو رو خدا مراقب دخترم باشید که قندش افت نکنه من و بیهوش کردن و در ساعت 8:50 دقیقه صبح پنجشنیه پرنسس ما با دستان توانمند آقای دکتر محمد حسین بدخش پا به این دنیا گذاشت و دنیای ما رو رنگی تر از همیشه کرد ...

اولین دیدارمون در اتاق ریکاوری هرگز از ذهنم حذف نخواهد شد . البته چون هنوز کامل بهوش نبودم تصاویر گنگ از تو در خاطرم هست ولی قطعااا صدای گریه ات رو هرگز فراموش نمی کنم ...

بابا محمد و خاله فاطمه اتاق 102 بیمارستان دی رو خیلی زیبا تزئین کرده بودن و همراه با مامان ناهید و خاله هدیه و عمو علیرضا منتظر ورود ما بودن و خدا میدونه که از شدت ذوق و هیجان در چه حالی بودن . برای همشون از خدای مهربونم عمر طولانی و سلامتی و آرزو می کنم که در تمام طول 9 ماه بارداری و به دنیا اومدن تو ، ما رو تنها نگذاشتن و همراهمون بودن .

دختر قشنگم شیر دادن به تو و اینکه مشتاقانه سینه من و گرفتی یکی دیگه از اون لحظات ناب و فراموش نشدنی هستش که مدام در ذهنم مرور می کنم ....

آدمای خوب و مهربونی که برای دیدن تو با گل و شیرینی اومده بودن که ایشالا همه شونو در فیلم تولدت خواهی دید . 

خیلی پر حرفی کردم دخترکم ولی لذت حضور تو چیز کمی نیست . بهرحال از بیان خیلی از اتفاقات خوب و خوشایند اون روز زبانم غاصر است . امیدوارم بتونیم بهترین زندگی رو همراه با بهترین تربیت برات فراهم کنیم و از خدای مهربونم می خوام که ما رو در این راه یاری کنه . 

آمین یا رب العالمین 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)