روزهای انتظار

فرشته کوچولوی ما ...

رنگین کمان زندگیم ...

روزها مثل برق و باد گذشتند و انگار همین دیروز بود که از شوق حضورت مست و سرخوش بودم و کلی نگران و مضطرب ! هیچ نفهمیدم گذرشان را ! و این روزهای نزدیک به واقعیت دیدارمان چه دیر و سخت می گذرد ....این روزها دردهای عجیبی دارم ولی لذت حضور تو هر دردی را درمان است و حتی بخاطر میزبانی ام به خودم می بالم و میدانم این تکانها و ضربات زیبای تو که نبض زندگی من است در حال تمام شدن است و از این بابت دلتنگم ...

شاهزاده خانومی ما ، فقط یک هفته تا لحظه موعودمان باقی مانده و الان بیشتر از هر زمانی احساس می کنم جای ِ شما تو دلم تنگ شده و خودتم دوست داری زودتر سفرت و آغاز کنی . من و بابایی هم خودمون و برای ورود شما حسابی آماده کردیم . خاله فاطمه از همه مشتاق تره تا تو زودتر بیای و خلاصه همه اطرافیان مشتاقن که تو رو زودتر ببینن عزیز دل مامان . 

این روزها فقط برای سلامتی همه نی نی ها دعا می کنم که ایشالا صحیح و سلامت به آغوش ماماناشون بیان 

کلی حسِ قشنگ ِ مادرانه دارم که از توصیفشون عاجزم و فقط امیدوارم خداوند بهم قدرت و آرامش بده تا به بهترین شکل از فرشته کوچولوم مراقبت کنم ...

میدونم خیلی زود دلم برای همه این لحظات با هم بودنمان تنگ می شود ..

دوستت دارم فرشته کوچولوی من